((یه... پا... تو... بر... چین...!))
... من، قهقهه کودکانه ام را می زدم.
مادرم، زل می زند به کنج پنجره.
آنروزها هیچ وقت، حواسم به حالت چشم های پدرم نبود.
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:3 توسط آرش مکوندی
|