کرکره مغازه را پایین کشید و سوار دوچرخه هم سن خودش شد.رکاب می زد و جیر جیر چرخ ها هم صحبتش شده بودند.

به کلیدهای بیشمار درون مغازه فکر می کرد و کارهایی که می توانست انجام دهد.