نوش دارو
صاعقه ها زمین را به آسمان می دوختند. سیل از بلندترین نقطه ی کوه بالا می رفت.
((پشیمانم پدر... ؛پشیمان... .))
پدر روی عرشه بود. صدا به صدا نمی رسید. حیوانات رم کرده بودند.
کشتی از کنار بلندترین نقطه ی کوه گذشت.
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 1:49 توسط آرش مکوندی
|